مرگ ...

می روم آهسته،
می روم رو به فراموشی ها،
تا که از این قفس خسته رهایی یابم !!!
پدرم فکر من خسته مباش !
مادرم، گریه مکن !!
گریه خوب است نه آن گریه که دشمن بشود شاد ...
گریه را گر به تسلی بپذیرید به جاست
بعد من غصه ی هجران مخورید
که اگر یاد من خسته کنید ...
زنده ام با همه خاطره ها !!!
در دلم هست چراغی و به دستم فانوس !!!
نهراسم من از تاریکی،
نهراسم من از این تنهایی ...
خاک سرد است و برد یاد من از پیش شما ...
قسمت این بود که گشتیم به یکباره جدا
می روم آهسته
می روم رو به فراموشی ها ...
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم آذر ۱۳۸۶ ساعت 17:47 توسط O●°•حسین•°●O
|