نشانی ...

"خانه ی دوست کجاست ؟"
در فلق بود که پرسید سوار؛
آسمان مکثی کرد؛
رهگذر شاخهی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید،
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهی پرهای صداقت آبیست.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر بدر میآرد،
پس به سمت گل تهنایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی،
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی،
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانهی نور
و از او میپرسی
خانهی دوست کجاست."
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۸۷ ساعت 13:9 توسط O●°•حسین•°●O