اوست پدرم،پدري كه شايد بيشتر از آه و جانم دوستش دارم.

اوست پدرم،پدري كه گنجينه نگاهش لبريز از تبسم،لبریز از يكدليست،پدري كه پرتو برق چشمانش موسم خوشبختي ماست.

اوست  كه فقط ميداند ،زندگي يعني دل را به قافله سپردن.

اوست كه فقط مي فهمد چشمان خسته مادر را.

اوست كه فقط مي فهمد مرثيه ها چه بيقرار ازپس ديوارها مي گذرند.

اوست پدرم كه مرا واحه رنج مي گريزاند.

اوست كه فقط احساس مي كند معني ترك خوردن شيشه را،معني شكستن بشقاب را،معني كار و تلاش را.

اوست كه فقط مي فهمد چه رنجي ميكشد قطرات باران وقتي خود را به شيشه ميزنند تا دهليز بلوري گذر كنند.

اوست كه دل نازك مرا خريدار است.

اوست كه روشني مي بخشد به تاريكي اتاقم و پرده ميكشد بر نگاه مبهم من.

او برايم شرح داد معني واژه هاي غربت را.

او بار نگراني را از خستگي دوشم برداشت.

‍ اوست پدرم،پدري كه فضيلت تمام فرزانگان است.

پدري كه بوي علم مي دهد.

پدري كه قطره به قطره احساسش را به بي متانتي ها مي فروشد.

او واقعه ها را ورق ميزند.

او براي قفس بي قناريم پرنده مي كشد.

او براي  نگاهم چتر مي خرد.

مي بندد بال شاپرك ها را وقتي زخمي شده اند.

پدرم هميشه ديده هايت برايم پر معناست.

پدرم هميشه روح لطيف تو در دست من ميلغزد.

پدرم هميشه فكر هايم از صلاح تو خارج نخواهد شد.

سوگند به اجر بزرگت،گر نخواهي دست به قلم نخواهم گذاشت.

سوگند به اندازه دوست داشتنت گر تو بخواهي با زندگي قهر مي كنم و عمل مي كنم به كابوسي كه در روياهايم هم رنج آور است.

پدرو دوستت دارم به اندازه ارزش مادر.پدرم باز هم در گوشم بخوان لالايي كودكانه بي صورت را هنگام خواب مادر.

بگذاريد قلب شما هم نفهمد،بازهم برايم آن شعر هاي بي قافيه را بخوان كه مي خواهم معني آنها را در ذهنيتم ثبت كنم.

اي قباي پادشاهي راست بر بالاي تو                         زينت تاج و نگين از گوهر والاي تو

آفتاب فتح را هر دم طلوعي مي دهد                          از كلاه خسروي رخسار مه سيماي تو

جلوه گاه طاير اقبال گردد هر كجا                             سايه اندازد هماي چتر گردون ساي تو

از رسوم شرح . حكمت با هزاران اختلاف                  نكته هرگز شد و فوت از دل داناي تو

 

 

پ.ن:انقد بابامو دوست دارم که نگو.